یکشنبه

عرفه

سال‌ها عرفه می‌رفتم مراسم حاج منصور و موقع سخن‌گفتنش می‌زدم بیرون چیزی می‌خوردم. دو سه سال است نمی‌توانم بروم دعایی که ازش فحش و دری‌وری و هتاکی و کتک‌کاری و دعوا و درک در‌می‌آید.

هیوم

آخرِ شب یواشکی سیمِ برق لب‌تاب را درآوردم تا حالا که اسما خسته نمی‌شود دست کم باتری لب‌تاب تمام شود صداش بیفتد. اسما نشسته بود جلوی لب‌تاب شیربرنج می‌خورد و چرا چیه می‌دید. بالاخره باتری خراب لب‌تابم تمام شد و اسما مجبور شد بخوابد؛ بعد از سه بار چرا چیه دیدن. صبح که پا شدم گفت بابا چرا چیه برام می‌ذاری. گفتم آره. لب‌تاب را روشن کردم و چرا چیه که آمد گفت بابا من دیگه جلوی کامپیوترت شیربرنج نمی‌خورم خراب نشه.

دیدم هیوم هم‌چین بی‌راه هم نمی‌گوید‌ها.

پ.ن: اسما ام‌روز هم تا لب‌تاب را دید گفت بابا برام چرا چیه بذار قول می‌دم شیر برنج نخورم. دیدی اون روزی نخوردم.

سه‌شنبه

کردان

کردان توی مجلس دفاعش را با شهادتین آغاز کرد و میان سخنانش گفت خانمم برای حضرت زینب مراسم می‌گیرد. او تلاش می‌کرد به دیگران بقوبلاند مسلمان است و برخی دوستانم از این کارش شاکی بودند. می‌گفتم باید درکش کرد. باید قبول کرد ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که مردمش با استعاره‌ی (حسینی باش والا یزیدی ‌ای) بزرگ شده‌اند.

آن روزها من خیلی یاد زن و بچه‌های کردان بودم؛ همان‌ها که خودش می‌گفت در دانش‌گاه‌ و مدرسه اذیتشان می‌کنند. می‌گفتم کم‌ترین فایده‌ی دفاعِ کردان این بود که مامان و مامان‌بزرگ من دیگه او را دشمن خدا و پیغمبر نمی‌دانند؛ و البته از این مامان‌ها و مامان‌بزرگ‌ها توی ایران کم نداریم.

خبر مردن کردان را که شنیدم باز هم اول یاد خانواده‌ش افتادم و آب‌رویی که سخت به دست آورده بودند و راحت از کفشان بردند.