شنبه

مباركه

پسر رئيس‌جمهور ازدواج كرده، ساده‌ي ساده. مبارك باشد. اما به نظر تو عروس و داماد جديد خانه اجاره كرده‌اند؟ رفته‌اند خانه‌ي سابق رئيس‌جمهور؟ وام مسکن گرفته‌اند؟ باباهاشان براشان خانه رهن كرده‌اند؟ يا خانه سازماني گرفته‌اند؟


چهارشنبه

دخترت را مي‌دي؟

دختر فوق ‌ليسانس ثبت ‌نام كرده به شوهرش نگفته. امتحان دبيري داده نگفته. دكتر رفته نگفته. پسر گفته مگه من كشك ام. زده‌ند به تيپ هم. دختر مي‌گفت كي گفته زن بايد هر كاري مي‌كند به مردش بگويد.
پسر نمي‌خواهد زنش رانندگي كند. نمي‌خواهد زنش فلسفي تحليلش كند. بلد نيست با بابا مامان زنش حرف بزند. قبول هم دارد كه جوشي‌ست. زنش ‌گفته اگر من را دوست داشته باشي هر چي بگويم قبول مي‌كني.
باباي دختر توي خانه ظرف مي‌شورد. غذا مي‌پزد. جارو هم مي‌كشد. مامانش هم معلم است.
اگه يك روز باباي پسر يك استكان چاي براي خودش بريزد، همه براش كف مي‌زنند.
داداش‌هاي دختر تيزهوشان مي‌خواندند. الآن هم دانش‌گاه. از اول هفته تو خواب‌گاه اند تا آخر هفته.
داداش‌هاي پسر بنا اند. بنايي نباشد گچ كار اند. نباشد مسافركش.
دختر فلسفه خوانده. خيلي هم به مصباح ارادت داره.
پسر حقوق خوانده. عشقِ فرديده.
باباي دختر مي‌پرسيد شما دخترت را به چون‌اين پسري مي‌دادي؟

یکشنبه

رو راست

دي روز غروب رفتم آرايش‌گاه به‌زاد. چند سالي هست به‌زاد را مي‌شناسم. با حاله. اهل مطالعه‌ست. حافظ، مولوي، گلستان، نهج‌البلاغه و قرآن. دوتار، سه تار و گيتار هم مي‌زند. دو سه سالي هست ازدواج كرده.
مي‌گفت ام‌سال به‌م سررسيد نرسيده؛ داري؟ پرسيدم سررسيد براي چيته؟ گفت توش يادداشت روزانه مي‌نويسم. چيزهاي باحالي كه از راديو مي‌شنوم، مشتري‌هام مي‌گويند يا بگو و مگوهاي خودم با مشتري‌ها. گوش كن. گوش كن. ...اميرالمومنين مي‌فرمايد هر كه با آشنايانش رفت و آمد داشته باشد.
نگذاشت مجري ادامه دهد. گفت نه اين خوب نيست. اين را نمي‌نويسم. گفتم چيه خرج داره. ازش پرسيدم كامپيوتر داري؟ گفت نه. اما قراره يكي برام بياره. گفتم خوبه. پس يك وب‌لاگ راه بينداز. گفت وب‌لاگ چيه؟ گفتم همينه ديگه؛ دفتر يادداشت روزانه روي اينترنت. به چه درد مي‌خوره؟ خوب غير از خودت ديگران هم مي‌بينند. نظراتشون را هم برات مي‌نويسند. به‌زاد گفت آخه من نمي‌خواهم مشهور بشوم. گفتم نترس. مشهور نمي‌شوي. گفت مي‌شوم. گقتم كي گفته؟ گفت آخه من رك و روراست مي‌نويسم. نه از كسي چيزي مي‌خواهم نه از از كسي مي‌ترسم. مردم از نوشته رك و رو راست خوش‌شان مي‌آيد. نوشته‌اي كه براي كسي يا چيزي نيست.

سه‌شنبه

سي ؟

پارسال تو اين روزها با خودم كلنجار مي‌رفتم وارد دهه‌ي سي شدم يا نه. مي‌گفتم بيست و نه سالم تمام شده. ام‌سال چي بگم.

دوشنبه

موسيقي زنده

دي‌روز صبح رفتيم كوه. هفت هشت نفر بوديم. رفت و برگشتمان دو ساعت و نيم، سه ساعت طول كشيد. خيلي شلوغ بود. بيش‌تر حواسم به دست‌هام بود تا به اين و آن نخورد تا پاهام كه كجا بگذارم‌شان. تو راه دو بار براي استراحت نشستيم. حالا كه فكر مي‌كنم هيچي از كوه يادم نمي‌آيد بنويسم جز قياقه‌هاي آن هفت هشت نفر. و كلي شلوغي راه.
چند وقت پيش هم رفته بودم آن جا. تنهايي. چهار پنج ساعت طول كشيد. چهار پنج بار هم نشستم. خلوت بود. خيلي حال داد. خيلي چيزها ازش يادمه. يكيش: يك جايي دو سه نفر گيتار مي‌زدند. نيم ساعت نشستم حال كردم. ديدم خيلي از آن‌هاي كه مي‌شناسمشان اين جا اند، من هم آمدم. هر چه فكر كردم اين جا اسم و رسمش چي باشه، به نتيجه نرسيدم. حالا اگه ماندگار شدم براش اسم و رسم هم پيدا مي‌كنم.

سلام

ديدم خيلي از آن‌هاي كه مي‌شناسمشان اين جا اند، من هم آمدم. هر چه فكر كردم اين جا اسم و رسمش چي باشه، به نتيجه نرسيدم. حالا اگه ماندگار شدم براش اسم و رسم هم پيدا مي‌كنم.