یکشنبه

معلم

قبل‌ترها، مدت‌ها معلم بودم و تلاش می‌کردم درباره‌ی تربیت شدن و تربیت کردن بیش‌تر بدانم. جاهایی می‌رفتم، چیزهایی می‌خواندم و می‌شنیدم، کسانی می‌دیدم و تصویرهایی می‌کشیدم. دیده‌ها، خوانده‌ها و شنیده‌ها زیاد بود و تصویرهایم از روش مطلوب بسیار؛ تصویرهایی که نه خودم به‌شان نزدیک می‌شدم نه کسی را نزدیکشان می‌دیدم. معلمی را رها کردم که تضادِ شدید واقعیت و آرمان را طاقت نداشتم.

چند سال قبل روزی نزدیک ظهر از خیابان جردن زنگ زدم به تلفن خانه‌ی کسی که دوست داشتم ازش چیزی یاد بگیرم. گفتمش فلانی هستم، نمی‌شناسیم. می‌خواهم ازت بیاموزم. گفت کجا بیایم؟ گفتم و آمد. آمد و دوست شد. دوستی که مهارت و سوادش برای به‌رخ کشیدن نبود، برای آگاه کردن بود. دوستی که نشانم داد می‌توان دیگران را برای خود نخواست و می‌توان خوب و بسیار دانست، اما دانستن را ملاک خوبی ندانست. دوستی که با صداقتش امنیت داد تا بپرسم و با صبرش فرصت داد تا کشف کنم. دوستی که هر بار می‌بینمش از صداقت و صفایش سرشار می‌شوم.

هیچ نظری موجود نیست: