چهارشنبه

دخترت را مي‌دي؟

دختر فوق ‌ليسانس ثبت ‌نام كرده به شوهرش نگفته. امتحان دبيري داده نگفته. دكتر رفته نگفته. پسر گفته مگه من كشك ام. زده‌ند به تيپ هم. دختر مي‌گفت كي گفته زن بايد هر كاري مي‌كند به مردش بگويد.
پسر نمي‌خواهد زنش رانندگي كند. نمي‌خواهد زنش فلسفي تحليلش كند. بلد نيست با بابا مامان زنش حرف بزند. قبول هم دارد كه جوشي‌ست. زنش ‌گفته اگر من را دوست داشته باشي هر چي بگويم قبول مي‌كني.
باباي دختر توي خانه ظرف مي‌شورد. غذا مي‌پزد. جارو هم مي‌كشد. مامانش هم معلم است.
اگه يك روز باباي پسر يك استكان چاي براي خودش بريزد، همه براش كف مي‌زنند.
داداش‌هاي دختر تيزهوشان مي‌خواندند. الآن هم دانش‌گاه. از اول هفته تو خواب‌گاه اند تا آخر هفته.
داداش‌هاي پسر بنا اند. بنايي نباشد گچ كار اند. نباشد مسافركش.
دختر فلسفه خوانده. خيلي هم به مصباح ارادت داره.
پسر حقوق خوانده. عشقِ فرديده.
باباي دختر مي‌پرسيد شما دخترت را به چون‌اين پسري مي‌دادي؟

هیچ نظری موجود نیست: